خاطراتي از اسيران سرافراز جنگ تحميلي (2)
خاطراتي از اسيران سرافراز جنگ تحميلي (2)
خاطراتي از اسيران سرافراز جنگ تحميلي (2)
آرزوي آسمان
ماه مبارک رمضان بود. نيمه شبي آمدند آسايشگاه و چند نفر داوطلب خواستند تا براي بردن سحري بيرون بروند. عده زيادي داوطلب شدند. عراقي ها چند نفر را انتخاب کردند و بردند. وقتي که برگشتند، با شگفتي و شادماني گفتند: بيرون چقدر قشنگ بود. آسمان يک دست سياه بود و ستاره ها در دل آن مي درخشيدند. طوري حرف مي زدند که گويي براي اولين بار در عمرشان آسمان شب و ستاره ها را ديده اند.
ديگران با غبطه و آه به سخنان آنها گوش مي دادند. اسيراني بين ما بودند که هفت سال تمام اسير بودند و حتي يک شب، آسمان پر ستاره را نديده بودند.(1)
الگوي مصرف، براي يک جشن بزرگ
هشت پلاستيک بزرگ شکر از فروشگاه جمع آوري کرده بوديم. به زور چند ماژيک رنگي در کتاب خانه خالي اردوگاه پيدا شد. با آن، روي چند پلاستيک نقشه عمليات آزاد سازي خرمشهر را رسم کرديم.
تمام مواضع خودي و دشمن، يگان ها، محورهاي عملياتي و شناسايي آن قدر کالک و نقشه کشيده بودم که همه آن نواحي را از کف دستم بهتر مي شناختم. چند نفر خاطراتي داشتند، بهترين ها را انتخاب کرديم تا اجرا شود.
روز سوم خرداد رسيد. در آسايشگاه چهار، نماز مغرب و عشاء را دور از چشم دشمن به جماعت خوانديم.
آخر آسايشگاه را با پتو به شکل سن در آورديم. بچه ها حتي عکس امام و سپاه پاسداران را هم کشيده بودند. اين وسايل را در قوطي شير خشک و در حياط اردوگاه مخفي کرده بوديم و در مواقع مورد نياز از آنها استفاده مي کرديم.
قرآن قرائت شد و بعد هم دکلمه اي پراحساس. بعد هم نوبت من شد و وقت تشريح نقشه عمليات رسيد. پتوها عقب رفتند و بچه ها با نقشه رنگي آزاد سازي خرمشهر روبه رو شدند. اصلاً انتظار برخورد با چنين نقشه جالب و دقيقي را نداشتند. مي توانم بگويم که جا خوردند. بالاي کالک کلمه الله بود و پلاستيک ها بسيار منظم و زيبا چيده شده بود. حتي بعضي فکر مي کردند ما اين نقشه را مخفيانه از ايران آورده ايم. عده اي گردن مي کشيدند و فلش هاي عملياتي روي نقشه را نگاه مي کردند.
پشت پتويي که کالک عملياتي روي آن نصب شده بود، دو نفر از بچه هاي مشهدي را جا داده بوديم. حلب قوطي چهار کيلويي شير خشک را سر بريده و روي آن پوسته توپ بسکتبال کشيده و آن را به صورت اکو در آورده بوديم. يکي از بچه ها، پشت پتو خيلي قشنگ، مارش حمله مي زد. مو بر اندام ها سيخ شد. سرانجام به شرح ماجراي ورود نيروهاي خودي به خرمشهر رسيدم. آن هم بعد از تشريح کامل نقشه عملياتي. آن مشهدي با صداي بلند در اکو چنين گفت: شنوندگان عزيز توجه فرماييد، شنوندگان عزيز توجه فرماييد... خرمشهر، شهر خون، آزاد شد.
بچه هايي که تا آن لحظه ساکت بودند، ناگهان زدند زير گريه. صداي هق هق آهسته اسرا تا سالن آسايشگاه چهار را پوشاند. بغض، گلوي خودم را گرفت. هر طور بود، بر خودم مسلط شدم و شوق بچه هاي فاتح خرمشهر را وصف کردم.
در اين وقت، مشهدي پشت پتو با صداي حزيني نوحه «ممد نبودي، بيني شهر آزاد گشته» را خواند و ديگر همه عنان از کف دادند.
شب سوم خرداد را هرگز تا روزي که در گور آرام بگيرم، از ياد نخواهم برد.(2)
باخاطرات
نويسنده:مهيا زاهدين لباف
پينگ پنگ
وظيفه آزادگان
ساخت جانماز
تسبيح سازي
جايزه حفظ قرآن
گل دوزي اسيران
پي نوشت :
1-پنهان زير باران، خاطرات سردار علي ناصري، چاپ سوره، مهر 1385، ص 450.
2-خاطرات سردار آزاده؛ علي ناصري، ص 440.
3-آزادگان بگوييد، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1372، خاطره اي از صمد بخشي، ص 83.
4-اصغر زاغيان، در محراب اسارت، دفتر انتشارات اسلامي، 1375، ص 99.
5-اکرم ارجح و فريده هاديان، نماز در اسارت، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1373، خاطره از عباس پهلوان، ص 147.
6-همان، خاطره از ناصر نيکخو، ص 148.
7-عنلت، خاطره از غلام حسين غيب زاده، ص 149.
8-همان.
9-روايت هجران، ص 6.
10-همان، ص 275.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}